مانلي مانلي ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

مادرانه

کلاه قرمزی و بچه ننه

  کلاه قرمزی: آقای خشک شویی میشه این بچه منم بشورین فقط این و اتوو نزنید مقوایی میشه باد میبرتش ..:)) +: ما اینجا لباس میشوریم بچه نمیشوریم که :| بندازش این تو، هم دریا بره، هم شهربازی :)) ... +: نه اگه بندازمش اوون تو خفه میشه خب بندازش توو این که درش بازه :)))         ...
31 شهريور 1391

40 روز با دخترم

  درخت با جنگل سخن میگوید علف با صحرا ستاره با کهکشان و من با تو سخن میگویم نام ات را به من بگو دست ات را به من بده حرف ات را به من بگو قلب ات را به من بده من ریشه های ِ تو را دریافته ام با لبان ات برای ِ همه لب ها سخن گفته ام و دست های ات با دستان ِ من آشناست دست ات را به من بده دست های ِ تو با من آشناست ای دیریافته با تو سخن میگویم به سان ِ ابر که با توفان به سان ِ علف که با صحرا به سان ِ باران که با دریا به سان ِ پرنده که با بهار به سان ِ درخت که با جنگل سخن میگوید   زیرا که من ریشه های ِ تو را دریافته ام زیرا که صدای ِ من با صدای ِ تو آشناست ...
31 شهريور 1391

دلنوشته های من

دخترعزیز تر از جانم روح و روانم امروز دلم گرفته از ادمایی که ... گل دخترم امروز اومدم از دلم بگم از قلبم بگم از قلبی که فقط به عشق شما میتپه و اگه تو و بابایی نبودین این دنیا رو نمیخواستم ... مامانم برا بعضی ها دل شکستن خیلی راحته ...خورد کردن شخصیت آدما خیلی راحته ... حرف های طعنه دار زدن خیلی راحته ... عزیزم هیچ وقت دلم نمیخواست تو وبلاگت از ناراحتی هام بگم از غصه هام بگم... میخواستم فقط از خودت بگم و میگم از آدما نمیگم از دل شکستنا نمیگم ... ا زخودت میگم و خودم ... از اینکه مادرتم ... از این که عاشقتم ...از اینکه برات میمرم ... عزیزکم ...از روزایی میگم که در انتظارت بودم ... از روزایی که منتظر دیدن شکل ماهت بودم ... اینا رو میگ...
27 شهريور 1391

♥ دنیا فهمید که تو انگار، نیمه گمشدمی تو !

  خیلی خوشحالم از اینکه ؛ تو به دنیا اومدی، تو دنیا فهمید که تو انگار ؛ نیمه‌ی گمشدمی تو زندگی خیلی خوبه ؛ چون که خدا تو رو داده روز تولدم، برام ؛ فرشته‌شو فرستاده خدا مهربونی کرد ؛ تو رو سپرد دست خودم دست تو گرفتمو ؛ فهمیدم عاشقت شدم آورده دنیا یه دونه ؛ اون یه دونه پیش منه خدا فرشته هاشو که ؛ نمی‌سپره دست همه تو نمی اومدی پیشم ؛ من عاشق کی می شدم؟ به خاطر اومدنت ؛ یه دنیا ممنون توام                                    ...
27 شهريور 1391

خداوندا

خدایا، خداوندا! برایم چنان فرزندی عطا فرما که قلبش صاف باشد و اهدافش والا، چنان فرزندی که بر خود چیره گردد قبل از آن که به دنبال چیرگی بر دیگران باشد. به آینده دست یابد بی آن که هرگز گذشته را به فراموشی سپارد. خدایا،خداوندا! فقط پس از اعطای اینهاست که می توانم با کمی جرئت و جسارت پیش خود نجوا کنم که " زندگیم بیهوده نبوده است" (داگلاس مک آرتور)   ...
27 شهريور 1391

اولین ماه گرد دخترم

  یکماه از بودن تو در آغوش من میگذره ! دخترم به اندازه یکماه بزرگ شدی و قدکشیدی ........ وزنت شده 4430 / قدت 56/ با دورسر 36 هزار ماشالا به عروسکم اینو از کوچیک شدن لباس هات ، کوچیک شدن پوشکت ، ازحجم خالی شیشه شیرت و قد کشیدن تو کریرو حجم خالی موهات متوجه شدم  ........... آره خوب میفهمم. وقتی که من از جام بلند میشمو با اون چشمای معصومت پاهای منو دنبال میکنی یا وقتی یک صدای بلند میادش تو میترسیو سریع بغض میکنی تا مامان بغلت کنه . نصف شبا هم اینقدر غر غر میکنی تا مامان بیداربشه و به دادت برسه اره دخترم تو بزرگ شدی. به اندازه یکماه مادری کردم ، خدایا شکرت خدایا بهم کمک کن تا بتونم ثمره زندگیمو به خوبی بزرگ کنم و همیشه در...
23 شهريور 1391

پرنده یک روزه من

  برای نوشتن برای تو، برای خودم بهترین و ناب ترین زمان ها را یافته ام. جایی در مرز شب و روز. آرام ترین و لطیف ترین موقع از حرکت وضعی زمین. بین تاریکی و روشنی. جایی که تاریکی می گذرد... جایی که ای روشن ترین روشنی ها، ای خورشیدکم به سویت قبله می گردانم. گرم و روشنم کن. سویت را از میان چهار جهت قطبی یافته ام. از میان شمال و جنوب کرات و شرق و غرب کهکشان ها. از بالای عشقم و پایین قلبم. سویت را، چشمت را، دستت را تازه یافته ام. سخت یافته ام. فرصتم ده... خورشیدکم به چشمان زیبایت قسم می خورم، تا گرمای دستانت را در دستانم احساس میکنم رهایشان نخواهم کرد. دوست می دارمت بانوی من ...
18 شهريور 1391

بانوی من مانلی

  بانوی من! من چقدر از اینکه تو را بانوی خودم صدا بزنم خوشم می آید. و چقدر از اینکه بتوانم سرم را روی پایت صبح کنم. و چقدر از اینکه صورتت را نوازش کنم. و چقدر از اینکه با تو قدم بر دارم و تو به من نگاه کنی و من به تو نگاه کنم. و چقدر از اینکه.... با توام. تو چطور؟ یادت می آید گفتم اندازه دوست داشتنم چقدر است؟ اندازه ای برایش پیدا نکرده ام راستش هنوز. از آن چیزی که بهت گفتم حتی شاید خیلی بزرگتر باشد اما مقیاسی برایش نیافته ام بانوی من، آن را علی الحساب گفتم. چه کسی می داند آیا از کهکشان بزرگتر هم هست؟ از این دنیا بزرگتر هم هست؟ نمی دانم، شاید. اگر بود همان قدر دوستت دارم... می دانی کشف تازه ام چیست؟ اینکه چقدر دست هایت آرامم می کند. ب...
18 شهريور 1391

لالایی برای دخترم

لالایی کن بخواب خوابت قشنگه گل مهتاب شبا هزارتا رنگه یه وقت بیدار نشی از خواب قصه یه وقت پا نذاری تو شهر غصه لالایی کن مامان چشماش بیداره مثل هر شب لولو پشت دیواره دیگه بادبادک تو نخ نداره نمیرسه به ابر پاره پاره همه چی یکی بود و یکی نبوده به من چشمات میگه دریا حسوده اگه سنگ بندازی تو آب دریا میاد شیطون با من به جنگ و دعوا دیگه ابرا تو رو از من میگیرن گلای باغچه مون بی تو می میرن لالایی کن لالایی کن مامان تنهات نمیذاره دوستت داره دوستت داره میشینه پای گهواره   ...
15 شهريور 1391

و چشمانت راز آتش است ...

  و چشمانت راز آتش است ... هنگامی که به چشمهایت چشمانم را دوختم گرمای نگاهت را حس کردم ودیدم شراره ای در چشمان گرمت موج میزند...دریافتم که چشمانت راز آتش است وعشقت پیروزی آدمی است... نگاهم را قلبت دوختم دیدم دریایی از محبت را درون قلبت هر ماهی را که شناور است نوعی پیروزی است...دریافتم که عشقت هم نوعی پیروزی است... پس روی ساحل قلبت جمله ای نوشتم که این جمله وصف چشمانت وقلبت بود اما این جمله را موجهای نیلگون قلبت نتوانست پاک کند چون هر موجی که می آمد به آرامی این جمله را نوازش میکرد و میرفت واین نشانگر این بود که قلبت و عشقت آرام است و هیچ جمله و هیچ کس را از بین نمیبرد عاشقانه دوستت دارم ...
15 شهريور 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مادرانه می باشد